هوا این روزها گرم ترین روزهای خود را میگذراند و این موضوع رخوت وجودی ام را تشدید میکند

کاراموزی عملا به یک فرایند فرساینده تبدیل شده

بخاطر همین مسئله تنها کاری که انجام میدادم و ابدا کار کاذبی نبود به مشکل خورده و حالا من اینجا یک غریبه ام 

"فرار از اردوگاه 14" را تقریبا تمام کردم و عملا در این روزها افسردگی را حس میکنم 

به میم گفتم هیچ چیز خوشحالم نمیکند و کارهایی که انجام دادنش حالم را خوب میکرد دیگر به هیچ دردی نمیخورد

دلم برای ادم ها تنگ نمیشود و این ترسناک ترین قسمت ماجراست 

سردرگمیِ امروز و فردا هم که هرروز بیشتر از قبل خودش را نمایان میکند 

من عملا نسبت به خود، دنیا و اطرافیانم منفعل و بدون هیچ واکنش خاصی هستم و این دوستان نزدیکم را ازرده میکند

خب، اگر قبل از این بود کلی حرف میزدم و سعی میکردم ناراحتیشان را برطرف کنم اما الان هرچه فکر میکنم کلمه مناسبی برای عذرخواهی پیدا نمیکنم پس بدون هیچ حرفی فقط نگاه میکنم که چطور عصبانی اند و چطور عصبانیتشان را خالی میکنند و میروند

من واقعا بی تجربه و نابلدم برای زندگی کردن 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سفر را باید رفت نکس ترانه | Nex Taraneh دنیای فوتبال 2020 دریا کامپیوتر کار آفرینی تخصص نیست! safar Pastor دفتر شعر✏ تک بیت های ناب کسی که مثل هیچکس نیست