و امروز که زمستان ترین روز است تا به اینجا

که آسمان سفید سفید و سوز سرما سیلی میشود روی صورتم 

و درخت ها ند، انگار هیچوقت زنده نبوده اند

 

امروز عزادار ترم! به اندازه یک اتوبوس ادم بیشتر عزادارم

مغزم از صحنه گریه فاطیما و خواهران بزرگترش خالی نمیشود

زبانم قفل شده بود و هیچ حرفی نمیتوانستم بزنم

میخواستم کلی دعوا کنم که مرا ندید نگیر اما فقط همراهش اشک ریختم

و به این فکر کردم که عزاداری ما در این روز که زمستان ترین است تا به اینجا تمام شدنی نیست

این داغ ها هربار تازه میشوند و عفونت میکنند و این عفونت روح را حل میکند در خودش 

و تمام نمیشود

نه تا ما را تمام نکرده

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بازسازي و دکوراسيون داخلي بين هلالين RazhayeSaghfevafel Julie کرايه خودرو با بهترين نرخ شرکت کهربا مغناطیس پیشرو در ساخت دستگاه های مغناطیسی راهنمایی برای ارزهای دیجیتال عکس ها و اخبار لاهیجان و سالن فوتبال